دیشب با یک گل بهار شد
دیشب با یک گل بهار شد
بهتره بگم با یک نفر ،اتاق تاریک شد !!!
ما چند نفریم که این ایام ، که روز های امتحاناتمونه رو روز ها اکثرا درس میخونیم و شب ها که خسته ایم باهم توی خوابگاه call of duty و counter و pes2017 و بازی های دیگه می کردیم .
تا ساعتای 1 و 2 نصف شب بیدار بودیم بعد هم مگر کسی میتونه اون ساعت بخوابه و یک ساعت و نیم بعدش بیدار شه و نمازش رو با حال بخونه !؟ اصلا بیدار شه و نمازش رو بخونه ، ولو بدونحال و بدون دقت . بهر حال سه شب حدودا نماز صبحمون قضا می شد وصبح همه از هم میپرسیدیم تو بیدار شدی؟ تو بیدار شدی؟ اگه بیدار شدی چرا ما رو بیدار نکردی !؟ ( آخه عذاب وجدان داشتیم و واقعا به دستور خدامون عمل نکرده بودیم ! به دستور کسی که همه چیز رو در این دنیا و در آن دنیا ، به اذن او ، داریم. حتی دوست هامون رو ) اما همه خواب مونده بودن.
دیشب ساعتای 23 بود. داشت دوباره زمزمه هایی می شد که بچه ها کالاف بزنیم؟ که رضا گفت خوابم میاد ! بد جور خوابم میاد و میخوام بخوابم. همین شد که بقیه هم گفتن ما هم وابمون میاد و گرفتیم خوابیدیم و چراغم خاموش کردیم ! عالی بود.
نتیجه : گاهی اگر دعوت دوستانم رو به بازی کردن قبول کنم ممکنه در گناه عواقب اون بازی من هم دخیل باشم چون شاید اگر فقط من یکی نمیرفتم ، تعداد به حد نصاب نمیرسید یا بقیه بازی کن ها بقدری ضعیف بودن که حال نمیداد باهاشون بازی کنند و بدین منوال بازی کنسل می شد ! اگر هم نه ، بازم بودن من در اون جمع میتونه گرما بخش محفلشون باشه و سر همین ماجرا اون ها بیشتر بازی کنند.
و شاید اگر فقط من یک نفر به یک کار خوب دعوت کنم ، بقیه هم که ته دلشون یک ذره تمایلی دارند ، بخاطر من بگن ما هم پایه ایم و در ثواب اون کار مفید و عمل صالح اون ها ، من هم شریک بشم. آره ، گاهی با یک گل بهار میشه . . .