مهندس سید ابوالفضل سجادی

از یک موجود فناناپذیر، نادان، شکاک، مطلبی بباموزیم

مهندس سید ابوالفضل سجادی

از یک موجود فناناپذیر، نادان، شکاک، مطلبی بباموزیم

مهندس سید ابوالفضل سجادی

درست میشه ، خیالت راحت
تا خدا هست ، زندگی باید کرد ...

ماجرای درخواست کارم امروز ظهر

شنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۱۵ ب.ظ

موقع اذون توی محوطه یکی از مهندسین سرپرست دفترفنی یکی از کارگاه ها رو دیدم. بهشون گفتم که آخر سال خدمتم تموم میشه و اگه کاری داشتید من در خدمتم، دیگه باید دنبال کار بگردم. 

هم جمله ام تموم شد، خداحافظی کردم و واقعا در فاصله اندکی، قاری قرآن که صداش از بلندگو پخش می‌شد و در قرائتش مکث کرده بود گفت  «و الله خیر الرازقین»!

من یک حدیثی دیدم که می‌گفت اگر مشکل برات پیش میاد استغفار کن و اگر رزق و روزی ات میخوای زیاد بشه، تکبیر بگو. منم بعد از شنیدن اون جمله از قاری، گفتم الله اکبر، بلافاصله قاری که مکث کرده بود هم گفت  «الله اکبر و...» و ادامه قرائتش رو رفت. 

یعنی یکجوری دلگرم شدم که دیگه تمومه دیگه 😅 یعنی اصلا نمیدونم آینده شغلی ام چی قراره بشه اما دلگرم ام. 

 

بعد از نماز یک سربازی که جدیدا توی منابع انسانی مشغول شده من رو دید و ازم راجع به جایگاه و کارهام پرسید. 

گفتم بهش. 

بعد گفت میخوای جذب بشی. 

گفتم نیرو بخوان آره، نخوان، نه! 

گفت اینا که نمی‌خوان. اما یک پارتی ای پیدا کن و بمون. 

گفتم موقع سرباز شدن میتونستم پارتی بازی کنم و نکردم. الان هم پارتی بازی نمیکنم.

بنده خدا نمی‌دونست دل من به چه کسی (خدا) گرمه! 😅 فکر کرده بود بنده های خدا رو بیشتر از خدا قبول دارم... 

خدا درست کنه، خوبشو درست میکنه. 

بنده های خدا چیزی رو درست میکنن که فکر میکنی به نفعته اما به ضرررررته

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۲۷
ابوالفضل سجادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">