وقتی زمانبندی های دنیا هیجان زده ات میکنه
وقتی زمان بندی خدا دقیق تر از ماست!
امشب حدود ساعت هفت و ربع اومدیم با مادرم پیش دکتر اخوان، درمانگاه نجفی مشهد
گفت هجده تا بیمار جلوی شماست، دکتر هم ساعت هفت و نیم میرسه ان شاء الله.
اذان میگفتند
با مادرم گفتیم بریم مسجدی که پانصد متری اینجا بود
وای خدا چه مسجد باصفا و شلوغی بود!
بعد که نماز رو خوندیم و مقداری سخنرانی هم گوش دادیم برگشتیم بیمارستان
رفتم پیش منشی دکتر که تازه بپرسم دکتر اومده؟ تا نوبت چند رفتند داخل؟
یهو گفت خانوم...! اسم مادرم رو گفت!
اصلا فرصت نداد من سوالی بپرسم.
خیلی جذاب بود برام.
انگار چندتا از مریض ها رفته بودند و خب همینجوری اسم ها رو میخوند به نوبت.
اما جذاب برام این بود که اگر مسجد نرفته بودیم هم دقیقا همینقدر باید بیکار و معطل میبودیم. اما ما هم نماز مون رو خونده بودیم هم دقیقا بدون معطلی و هیچ اذیتی، سر نوبت مون رسیدیم به دکتر