قهوه تلخه
اما بعد از خوردنش کلی حس خوب داری
امروز یک اتفاقی برایم افتاد که هنوز هم که هنوز است از خیابان که رد می شوم ترس کثیری بر من حکم رواست.
احتمالا حدس هایی زده اید که چه شد اما این قصه ، داستان خاصی ، بسیار خاصی ! پشت پرده اش دارد.
به نام خدا
ساعت حدود 17 بود
من و حسین داشتیم از میدان امام (ره) شاهرود به
سلام
امروزیک روز از اون پست قبلیم می گذرد
اما در این دو روز شاید نصف صفحه درس همون صبح روز قبل خونده باشم و 4 خط هم امروز صبح.
انگار دنبال کار های زود بازده ام.
مثلا بازی های کامپیوتری مثل کانتر رو در نظر بگیرید در عرض 4 دقیقه کل ماجرا تموم میشه و اگر برنده بشی ، در همون حداکثر 4 دقیقه می فهمی که برنده شدی.
و حس شادی رو پیدا می کنی.
اما درس ... باید از 7 سالگی بخونی تا الان که من 22 سالمه و هنوز باید بخونم ! بعدم باید دقت کنی تا نتیجه برنده شدن ات رو ببینی.
دیروز داشتم از خیابان رد می شدم یک پسر 25 ساله حدودا
به نام خدا
بخوان تا بدانی که در این مدت از روز اول دانشگاه چه بر سر من آمد ... و عبرت گیر
به یاد دارم در حدیثی گفته شده بود به کاری که از آن سوال خواهی شد بپرداز
اما نتوانستم آن حدیث را دوباره پیدا کنم.پس به حدیث زیر اکتفا کرده و سر اصل مطلب میروم
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله):
أعظَمُ النّاسَ قَدْراً مَنْ تَرَکَ ما لا یَعْنِیهِ.
پُرارج ترین مردم کسی است که آنچه را که به او مربوط نیست رها کند.
نهج الفصاحه ص 68ح 355
مدت هاست که از استاد باقری از هیت علمی دانشگاه صنعتی بیرجند رشته عمران ، و دوستان دیگر می شنوم که با یک دست چند هندوانه برندار یا
نماز خوب ... برای خودت
مادرم سالها قبل نذر کرده بود که اگر خدا بیماری اش را ( سینوزیت شدید بحدی که همیشه باید کلاه ضخیمی می پوشید ) شفاء بدهد
هر سال شب ولادت امام هادی (علیه السلام ) در یکی از مساجد شیرینی پخش کند.
الحمدلله شفاء یافت و تا حد زیادی بهبود یافت
امشب هم الحمدلله علی رغم تمام مسائل ، موفق شدیم تا به نذر ، وفا کنیم
در حین هر دو نمازم ذهنم مشغول این بود که چجوری شیرینی ها رو پخش کنم و حول مسئله پخش کردن شیرینی ها بین آقایان که بر عهده من بود مدام حواسم پرت می شد.
اعصابم خورد بود.
بعد از پخش شیرینی ها یک راست اومدم خونه رفتم توی اتاق و دوباره اومدم نمازامو بخونم ( بجاش نماز قضاء نیت کردم تا یک نماز قضاء مغرب و یک عشاء بخونم تا هم از بار نماز قضاء هام کم بشه هم یک نماز عین آدم بخونم. )
با وسطش داداشم اومد حواسمو به صد چیز پرت کرد البته نه از روی عمد . اما باعث حواس پرتی ام شد
در رکوع به فکر فرو رفتم که ای خدا چرا نمیتوانم نماز با توجهی بخوانم.داشت اشکم در میومد که یهو به ذهنم اومد که (( میخوای نماز خوب برای رضای دلت بخونی و چون خودت دوست داری نماز خوبی بخوانی می خواهی ، یا برای اینکه خدا خواسته ؟! ))
پوکیدم !
دیگه تحمل هضم این عبارت رو نداشتم.
نماز عشاء رو بیخیال شدم و اومدم و شروع کردم به نوشتن مطلبی که هم اکنون دارید مطالعه می کنید.
برام دعا کنید از گمراهی ها و تاریکی ها نجات پیدا کنم
بهتون مطالعه ی کتاب «ذهن نا آرام» رو پیشنهاد می کنم
با آرزوی سلامتی برای همه ی شما عزیزان
سید