شهر عجایب
فکرشو بکن
از محل خدمت ترخیص میشی
در مسیرت تا ایستگاه اتوبوس
از خیابان میلاد، از بلوار سجاد مشهد قدم میزنی تا میدان بسیج
توی اون خیابون یک دختر و پسر توی پیاده رو اند
نزدیک که میشی دختره موهاشو باز میکنه و شروع میکنه به لب گرفتن با پسره
مسیرت رو عوض میکنی و از خیابون میری
از اونجا درحالی رد میشی که صدای بوسه هاشون قشنگ بلنده
پنجاه متر بعد مردی حدودا 50 ساله با ظاهری آفتاب سوخته، دم درب یک منزل منتظره. مامور پسته! و با موتورش پارک کرده و منتظره تا بیان و نامه شون رو تحویل بگیرند. با خودت میگی این مرد به سختی کار میکنه تا دخترش مثل اون دختره نشه.
صد متر بعد، مردی که لباس سبز شهرداری پوشیده رو میبینی که روی زمین پیاده رو نشسته و به دیوار یک خونه تکیه داده.
قاعدتا اون باید الان درخت ها رو آب میداد. اما نمیدونم چرا اثری از فعالیتی که مشغول اون باشه یا حتی آماده اش باشه، مثل حضور یک جاروی دسته بلند، دیده نمیشد.
به خیابون اصلی که نزدیک میشی، دختری که به پیر مرد حدودا 50 ساله که روی زمین لَم داده و از ظاهر گدا بودن فقط اینو داره که لباساش کثیف اند و کفش پاش نیست و جورابش سوراخه اما بنظر که از نظر جسمی سالمه و توان کار داره، پول میده و تو میشنوی که اون مرد به ظاهر گدا، بجای صلوات و دعای خیر فقط میگه دستت درد نکنه. همین!
و تو همچنان به مسیر ادامه میدی و با خودت میگی شهر عجایبه دیگه!...