چی فکر میکردم چی شد
يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۲، ۰۴:۰۷ ب.ظ
فکر میکردم الان برم خونه بابابزرگم همه هستند و شاید بادکنک و شرشره زده باشن و برام تولد بگیرن.
آخه بابام اینا مشهدن امروز
ظهر بابام زنگ زد که ما خونه بابابزرگیم و همسرت هم میاد اینجا تو هم بیا. منم گفتم پس اگه از ظهر هستید، من زودتر میام که امروز که مشهد اید بیشتر باهم باشیم.
همسرم هم که زنگ زدم بهش، گفت ناهار بخوره راه میفته میاد.
طبق محاسبات من دیر دیرش ساعت 3 عصر باید رسیده بود.
خب الان رسیدم. هیچکس نیست جز مادربزرگم که از خستگی دراز کشیده بود و پسرعموم که داره با موبایل مامان بزرگم کارتون میبینه.
ساعت نزدیک چهاره.
زنگ زدم، بابام میگه خونه اونیکی بابابزرگمه و زنم هم میگه میخواسته اسنپ بگیره چون خیابون ها شلوغن و نمیخواسته با اتوبوس بیاد. برای همینم هنوز راه نیفتاده و همون 4 راه میفته.... 😅
هعی
۰۲/۰۶/۲۶
تا حالا میگرفتن و امسال نگرفتن؟
اگر عادتت دادن و یهو ترک کردن حق با شماست وگرنه چیز مهمی نیست.
تولدتون مبارک. انشاءالله سال پیش رو پربرکت و عزت و سلامت باشه برات :)