مهندس سید ابوالفضل سجادی

از یک موجود فناناپذیر، نادان، شکاک، مطلبی بباموزیم

مهندس سید ابوالفضل سجادی

از یک موجود فناناپذیر، نادان، شکاک، مطلبی بباموزیم

مهندس سید ابوالفضل سجادی

درست میشه ، خیالت راحت
تا خدا هست ، زندگی باید کرد ...

۱۰۷ مطلب با موضوع «حرف های من» ثبت شده است

۲۴مهر

اگه یهو بری و درب کندو رو باز کنی و بخوای کام ات رو شیرین کنی، قطعا زنبورعسل هم بیکار نمیمونه و نیش هایی نصیبت میشه که شیرینی عسل یادت بره. 

زنبوردارهای با سابقه که کلا طبیعیه نیش خوردن براشون، اما تازه کارها دود درست می‌کنند. دود باعث میشه زنبور نتونه متمرکز رفتار کنه و یجورایی حالت گیجی پیدا میکنه و نمیتونه راحت به نیش زدن شما فکر و عمل کنه. 

 

اما سوالی که در ذهنم اومده اینه که آیا برای آدم ها هم دودی وجود داره؟!

 

یعنی کاری هست که انجام بدیم تا شر افراد به ما نرسه؟! 

 

مثل اینکه هر از گاهی همکارها رو به خوردنی یا نوشیدنی ای در حد یک دلستر بعد از ناهار مهمان کنی یا...

 

و واقعا بنظرم این بد نیست، از ضعف ما ناشی نمیشه، صرفا یک علمه! علم! علم معاشرت! مثل علم کندوداری! 

ابوالفضل سجادی
۲۴مهر

به چشم خودم دیدم که طرف اومد برای مصاحبه شغلی

بگذریم از اینکه جذب شد یا نه

مهم اون جمله ی مصاحبه گر بود

مصاحبه گر پرسید نقشه شاپ کشیدن رو باهاش آشنایی دارید؟ 

مصاحبه شونده گفت آره. من خودم توی دانشگاه حتی تدریس کردم! 

مصاحبه گر گفت خیلی عالیه اما میدونید که اون چیزی که توی کاره با اون چیزی که توی دانشگاه تدریس میشه خیلی متفاوته(یعنی حتی اگه استاد دانشگاه هم باشی بازم اون چیزی که ما لازم داریم رو نمیدونی)

 

خیلی جالب بود برام

 

واقعا راضی ام که در دوره لیسانس، به نمرات متوسط اکتفا کردم و بجاش همبه بازی ام و زندگیم رسیدم هم تجربه کار در ساخت خانه پزشکان، نقشه برداری صحرایی و کار در یک دفتر نظارت و طراحی پروژه های راهسازی رو کسب کردم. 

 

الان هم مدرک دانشگاهی دارم. چون برای اینکه بتونم وارد موقعیت شغلی ای بشم به مدرک دانشگاهی نیازه. هم یه ذره با مسائل کاری آشنا شدم که البته بازم بنظرم مهم نیست چون هر کاری رو که واردش بشی چالش ها و مطالب مختص خودشو داره و هم به مرور اکثر چیزایی که یاد گرفتی یادت میره. فقط خوبه که یکسری کلیاتی رو بلدی و ادعای کار و سابقه کاری داشتن رو داری. و از همه مهمتر، از زندگیم راضی ام و زندگی ام رو قربانی چیزی نکردم. 

 

هنوز لذت هیت رفتنا و نماز شب خوندن هام با دوستام، با سجاد درویشی توی خوابگاه دانشگاه، استاد حل تمرین شدن، فعالیت های فرهنگی و کارآفرینی، چالش های کاری و عسل فروشی و هزاران چیز مختلف هنوز لذتشون رو به خاطر دارم ❤️ 

 

خداروشکر ❤️ 

ابوالفضل سجادی
۳۱شهریور

دیگه فهمیدم چرا نمیشد ماشین بخرم 

چون من در اصل نمیخوام ماشین بخرم 

اونی که ماشین میخواد همسرمه

و پست قبلی رو بخونید نظر من رو می‌فهمید 

از الان دیگه دنبال این خواهم بود همسرم ماشین بخره، هرچی دلش بخواد. من فقط شاکر شرایط فعلی ام خواهم بود 

ابوالفضل سجادی
۳۱شهریور

دلم می‌خواد وارد کار عمرانی بشم

دلم می‌خواد ماشین بخرم

دلم می‌خواد یه خونه مستقل داشته باشم

 

اینا حرفاییه که جدیداً اومده سر زبونم

 

دیروز داشتم با خودم فکر می‌کردم که خدایا باید کار عسلم رو کلاً جمع کنم

 « « راستی ازتون دعوت می‌کنم از پیج اینستاگرام من دیدن کنین به آدرس @shast_dareh توی پیجم از کندوهامون و زندگی یک کندودار مطلب میزارم و اونجا می‌تونین عسل خودمون رو سفارش بدین و با ارسال رایگان به سراسر کشور خریداری کنید» » 

بعد یه فکری بردارم که بتونم ماشین بخرم خونه بخرم و خیلی چیزای دیگه

یهو نمی‌دونم چی شد لابلای فکرهای توی ذهنم یاد گذشته ام افتادم

جالب بود برام! 

من همیشه دلم می‌خواست شغلی داشته باشم که با افرادی مشغول به کار باشم که آنها را دوست دارم و دوستم دارند، ترجیح می‌دادم همکارهای من خانواده من باشند نه افراد غریبه. 

خوب الان کار عسل فروشیمون دقیقاً همینه یعنی پدرم تولید کننده عسلند و من و همسرم فروشنده عسل. به علاوه اینکه رضایت مشتری‌هامون خیلی بهم انرژی مثبت میده و کلاً کاریه که توی اون هم خودمون سالمیم چون بالاخره وقتی داری عسل خوب تولید می‌کنی و می‌فروشی خودت هم کنارش مصرف می‌کنی، هم مشتری‌هامون باعث سلامتیشون میشیم و حس خوب و دعاهاشون رو می‌بینم و خودشون بهم میگن.

بعدش به ناشکری الان انداختم که آقا من کار عسل رو نمی‌خوام و می‌خوام مهندس عمران بشم 😐

 

برای ماشین

خوب بالاخره هر چیزی توی دنیا یه خوبی‌هایی داره یه بدی‌هایی داره. الان که خوب فکر می‌کنم من همیشه ته ذهنم این بود که اگر داخل شهر باشم ترجیحم به اینه که از اسنپ و اتوبوس استفاده کنم. گرچه خودرو داشتن یک آزادی عمل خاصی به آدم میده اما ترجیح می‌دادم آرامش بیشتری داشته باشم.

ترجیح می‌دادم موقع رانندگی کنارم کسی بوق نزنه از کنارم ویراژ نرن و دنگ و فنگ رفتن به مکانیکی و تعویض روغن و تصادف و سرقت و جای پارک و قیمت قطعات خودرو و اینجور چیزا رو نداشته باشم. 

آرامشم رو ترجیح می‌دادم به فواید ماشین داشتن! 

خب الانم الحمدلله انقدر پول دارم که هرجا بخوام برم با اسنپ برم، وقتی که سفر می‌خوام برم بتونم حتی یه کوپ دربست بگیرم، و جالبیش اینه که فقط یک خط اتوبوس به شماره ۸۳۱ مسیرش از خانه پدر خانمم تا حرم امام رضا علیه السلام تا محل خدمت سربازیم تا خونه هر دوتا پدربزرگم و حتی خونه یکی از عمووهام میره! اصلاً به طرز عجیبی انگار از قبل یکی همه این مسیر رو برای من چیده تا من راحت باشم بتونم راحت با یک خط اتوبوس هرجا که دلم می‌خواد برم! همه ی اون محل‌هایی که ممکنه بخوام برم!! تازه پارک ملت هم هم میره. چندبار هم از ایستگاه های مترو رد میشه یعنی باز به کلی محل دیگه هم دسترسی دارم. از جمله کوهسنگی، پارک وکیل آباد و........

اما بازم وقتی به این نگاه می‌کنم که دیگران ماشین دارند، وقتی به جای اینکه اسنپ بگیرم با ماشین دیگران جایی میرم، وقتی حس می‌کنم همسرم دوست داره که ماشین داشته باشیم. خب من که عملا شرایط همون چیزیه که دلم میخواسته، به ناشکری و خواستن چیزی که نمیخواستم رو میارم!

به نظرم علت اصلیش اینه که شاید از قبل با خودم گفته بودم که خب ماشین داشتن چه بدی‌هایی داره و ماشین نداشتن و از حمل و نقل عمومی استفاده کردن چه خوبی‌هایی داره، اما توجه نداشتم که ماشین داشتن چه خوبی‌هایی داره و همیشه استفاده کردن از حمل و نقل عمومی چه بدی‌هایی داره.

اما به هر حال حتی الانم وقتی فکر می‌کنم شاید انتخابم همین باشه که الان شرایط به وجود آورده! ولی به هر حال آدم اذیته چون همه خوبی‌ها توی یک چیز نیست هر چیزی یه خوبی‌هایی داره که بهت آرامش، لذت و اون چیزی که می‌خوای رو میده و بدی‌هایی داره که اذیتت می‌کنه و هیچ انتخابی وجود نداره که بدی‌هایی که اذیتت کنه رو نداشته باشه پس تو هیچ وقت راضی راضی راضی نخواهی بود.

حتی جالب من همیشه با خودم دعا می‌کردم یک خونه‌ای داشته باشیم که مثل خونه‌های قدیمی یک حیاط داشته باشه و یک حجره مال ما باشه یک حجره مال پدر مادرم یک حجره مال پدر و مادر خانمم و بقیه اقوام! دلم می‌خواست با اقوام کنار هم زندگی کنیم تا هم با همدیگه زیاد باشیم هم بتونم به پدر مادرا خدمت کنم و خیلی خوبی‌های دیگه.

شاید الان شرایطم صد در صد اونجوری نشده باشه ولی تقریبا مشابه دعاهامه. 

اما باز الان دلم یک خونه مستقل رو میخواد. همین الان دارم فکر میکنم که علتش اینه که همین شرایط هم خوبی های زیادی داره و یه سری بدی هایی که باعث اذیت شدن آدم میشن. ولی خدایی الان که این ها رو فهمیدم دیگه میدونم که حتی یک زندگی و خونه ی مستقل هم بدی هایی خواهد داشت! و بنظرم آدم وقتی بدونه که شرایطی که دنبالشه هم بدی هایی داره، شکرگزار شرایط فعلی اش میشه. 

چون بهرحال قراره اذیت های ریزی بشیم. ولی ترجیح میدم حداقل شرایط کلی، چیزی باشه که انتخاب و خواسته خودم باشه. اینجوری بهتره.

و الحمدلله رب العالمین بابت شرایطم از نظر کار، ماشین، مسکن.

خدایا تو عاشقمی

این رو مطمئنم

چون با ناشکری هام، نعمت هایی که میخواستم از ته دلم رو ازم نگرفتی و من رو به چیزایی که زبانی گفتم میخوام، دچار نکردی.

مرسی خدای باجنبه ی من

خیلی دوستت دارم

و شکرگزارتم

ابوالفضل سجادی
۳۱شهریور

هر کاری که میکنیم

یا برای دل خودمونه یا یه نفر دیگه یا خدا.

توی دین ما گفته شده که چجوری زیارت قبور بریم، چه چیزهایی مستحبه چه چیزهایی مکروهه و...

ترو خدا برای من و خوشحال شدن و تایید من رو گرفتن کاری رو انجام ندید. برای خودتون و دلتون و خواسته نفس تون کاری رو انجام ندید. شما زمان زیادی برای زندگی ندارید. هر کاری میکنید برای خدا باشه. اگه سر قبر کسی میرید هم میتونید آهنگ سوزناکی پخش کنید و گوش کنید که دلتون حال بیاد هم میتونید از مفاتیح الجنان زیارت قبور و قرآن بخونید، اون کاری که خدا دوست داره انجام بدید، اونم برای رضای خدا نه ریا یا هرچی. 

حالا اگه کاری رو برای خدا کردید یا بقیه خوششون میاد یا نه. خوششون نیومد که به درک خوششون اومد، باز هم به درک. 😅 چون اگه خیر و خوبی ای بخواد بهتون برسه حتی به دست کسی، باید خدا بخواد و خواست اون شخص مهم نیست اصلا. 

فقط دنبال اخلاص باشید 

من و خانواده ام و هر انسانی براتون ذره ای مهم نباشه. فقط سعی کنید خدا و دینی که خالق تون برای زندگی تون در نظر گرفته رو در نظر داشته باشید.

و بازیچه دست دیگران نشید. نگذارید از اعتقاداتتون استفاده کنند تا به اهدافشون برسند. 

تنها کسی که دین گفته بهش خدمت کنید امام معصوم، امام زمانه. غیر از امر ایشون، خدمت کسی رو نکنید. 

سعی کنید اگه کسی گفت فلان کار رو بکن، ببینید اون کار خوبیه یا نه، اگه خوب بود اگه لطمه ای به کسی نمی‌خورد، اون کار رو انجام بدید و الا انجام ندید 

ابوالفضل سجادی
۲۸شهریور

دیروز ظهر رفتم چهارراه میدان بار که قوطی خالی بخرم برای عسل هامون. 

بعدش اسنپ گرفتم رفتم خونه

توی مسیر راننده اسنپه جوون 33 ساله ی خوش اخلاق و پرانرژی ای بود. می‌گفت توی فکره بره روستا و کشاورزی کنه. می‌گفت 4 سال لیسانس عمران گرفته بعدش سه سال مدرک برق صنعتی از فنی و حرفه ای گرفته. متاهل بود. کارهای مختلفی کرده از جمله فروش میوه و تره بار، می‌گفت یک مرتبه سه تُن سیب زمینی خریده بوده و بعد دیده نصف کیسه ها عملا خاکه! از بس خاک به سیب زمینی ها چسبیده بوده و عملا سرش کلاه رفته بوده. می‌گفت که کارهای مختلفی انجام داده...

حتی میگفت اگه نشه بره کشاورزی کنه، مغازه دوربین مداربسته میخواد بزنه! 

اما میگفت شاگرد اول کلاسشون توی دوره لیسانس، هم درسش تموم شده، از یک زمین کوچیک و دور افتاده شروع کرده و ساخت و ساز انجام داده خودش. الان کلی سرمایه داره! 

از سودهایی که اطرافیانش توی کار ساخت و ساز بدست آورده اند میگفت. و از این میگفت که جون همون رشته عمران رو ادامه نداده، دیگه هیچی یادش نیست و عملا دیگه مهندس عمران حساب نمیشه. 

جالب بود برام حرفاش

خیلی اوقات ده ها برابر پولی که برای اسنپ دادم، از راننده اسنپ ها مشورت های مفیدی گرفتم! از جمله همین آقا.

من توی فکرم بود که بعد از سربازی مغازه عسل فروشی بزنم. 

اما این آقا هم بعد از درسش مدتی توی مغازه ها هم کار کرده بود. 

و کلا بنظر من که یک گلوله ی انرژی بود که به جایی نرسیده بود! 

چون مدام تغییر مسیر داده بود. 

 

توی چهارراه میدان بار با کسی که ازش ظرف خریدم هم صحبت کردم. گفتم کارمندی بهتره یا کار خودت؟ گفت کار خودش! گفت اولا آزادم و آقا بالاسر ندارم. دوما صبح دو ساعت زودتر بیام، شب دو ساعت دیرتر برم، دوزار بیشتر کاسبم! 😅 

من مخالفش نیستم. 

گرچه بازم توی ذهنمه که اگه مسائل بهره وری رو اگه رعایت کنه، اگه ساعات طلایی اش رو پیدا کنه، میتونه درآمدش رو حداقل دو برابر کنه! 

اما بحث من این نیست. 

بحث من اینه که آدم نباید از شاخه ای به شاخه دیگه ای بپره! 

من خودم یک زمانی با یه ذره همت میتونستم یک خونه نیم ساخته توی یک روستا بخرم. اما همون پول رو عسل خریدم. این اشتباه بود!

من باید یک درگاه فروش درست کنم و بابام رو کم کم بیارم جلوی ویترین و فروشگاه عسل. 

خودم برم توی کار عمرانی ام. 

همسرم هم بره توی کار مشاوره به مدیران. شده از راه تحقیق و مقاله. شده از برگزاری سمینار و همایش و کارگاه های دورهمی و مشاوره ای. شده از عقد قرارداد خدمات مشاوره با شرکت ها. شده از راه کتاب نوشتن یا... 

اما عسل فروشی گرچه درآمد داره و درآمدش هم الحمدلله رب العالمین خوبه

اما باید براش یه فکری کرد. 

ابوالفضل سجادی
۲۷شهریور

حتما شنیدین میگن یه حرفی نزن که بعدا پشیمون بشی، که بعدا خودت خجالت بکشی و... 

بنظر من اتفاقا خوبه که اون حرفا رو بزنیم و کارهایی بکنیم که بعدش پشیمون بشیم، شرمنده بشیم...

خیلی حس خاصی داره 

حس به یاد موندنی ای داره 

شاید دلت بخواد آب بشی بری توی زمین، ولی اگه اون حرف رو قبلا نزده بودی و الان اینقدر شرمنده نشده بودی، هیچوقت حسی به این عمیقی رو تجربه نمیکردی! و همین حس های عمیق اند که خاطرات اصلی ما رو می‌سازند. 

راستی حتما انیمیشن inside out رو ببینید.

خیلی جالب و مفهومی و کاربردی و قشنگ و خوش ساخته

قطعا خوشتون خواهد اومد

و اینکه زندگی کنید 

از زندگی کردن نترسید! تهش یه حس تنهایی عمیق نصیب تون میشه که باعث میشه به خودتون متکی تر بشید، یا حس های خوبی که ایمان تون رو تقویت خواهند کرد

ابوالفضل سجادی
۲۷شهریور

شب با مامان بابام و همسرم رفتیم خونه عمه ام. خونه جدید گرفته و اولین بار بود داشتیم میرفتیم.

بمحض ورود، بوووم. بادکنک اول رو ترکوندن

چراغا تقریبا تاریک

رقص نورها روشن 

ابوالفضل سجادی
۲۶شهریور

بحمدلله همسرم هم یادش رفت 

الان وسط صحبتا با مامان بزرگم گفتم خیالت راحت، از عهده فلان کار بر میام. خیر سرم 24 سالمه

زنم گفت احیانا بیشتر نیستی؟ 

گفتم چرا. امروز شدم 27 ساله! 

😂

اینم مثل همون که وقتی میرم سلمونی متوجه نمیشه ها. 

حتما حکمتی داره. 

شاید قراره فقط خدا برام مهم باشه

ابوالفضل سجادی
۲۶شهریور

فکر میکردم الان برم خونه بابابزرگم همه هستند و شاید بادکنک و شرشره زده باشن و برام تولد بگیرن. 

آخه بابام اینا مشهدن امروز 

ظهر بابام زنگ زد که ما خونه بابابزرگیم و همسرت هم میاد اینجا تو هم بیا. منم گفتم پس اگه از ظهر هستید، من زودتر میام که امروز که مشهد اید بیشتر باهم باشیم. 

همسرم هم که زنگ زدم بهش، گفت ناهار بخوره راه میفته میاد. 

طبق محاسبات من دیر دیرش ساعت 3 عصر باید رسیده بود.

خب الان رسیدم. هیچکس نیست جز مادربزرگم که از خستگی دراز کشیده بود و پسرعموم که داره با موبایل مامان بزرگم کارتون میبینه. 

ساعت نزدیک چهاره.

زنگ زدم، بابام میگه خونه اون‌یکی بابابزرگمه و زنم هم میگه میخواسته اسنپ بگیره چون خیابون ها شلوغن و نمی‌خواسته با اتوبوس بیاد. برای همینم هنوز راه نیفتاده و همون 4 راه میفته.... 😅 

هعی

ابوالفضل سجادی